نمی توانی هجوم آوری از پنجره باز
برسرزمین رویاهای شاعرانه من
یا پناهگاه امن و امانم
و ناگزیرم کنی تا همان کبوتر سپیدی بدانم تو را
که در انتظارش نغمه می سرایم
و تاییدم کنی
و نفی ام کنی
موذیانه بخندی
هنگامیکه غافلگیرم کنی
با چشمان گریان
تا کودکی هست
ندانسته ها وناکرده ها
هزاران اند
تا جهالت هست
هراس هم هست
هراس همآره
با سیاهی می آید
سیاهی از غیاب نور می زاید
ظلمت به نادانی می پیوندد
دانایی در زهدان تنهایی نطفه می بندد
تنهایی
به عشق می گراید
عشق
با اعتماد می پاید گ
و اعتماد به ندرت
زادگان بشر را می شاید گ
پس عشق
در بی اعتمادی می میرد
بی اعتمادی به حرمان می انجامد
حرمان
سرطان تبسم است
انسان
در حسرت بوی کافور می گیرد
و کافور رنگ آخرالزمان می پذیرد
آخرالزمان
اقیانوس بی ساحل سوء تفاهم است
سوءتفاهم
انزجار و بیزاری می آورد
بیزاری
برجان آدمی
باران انزوا و بیماری می بارد
وانزوا در مرغ زار کالبد انسان
خرنوب فترت و پیرانگی
می کارد
کودکی هجرت به پیری است
و پیری رجعت به کودکی است
آری این است زندگی فریاد که باید او را فراموش کرد که راحت گریست
در این ظلمت
سایه است مبهم !!!!!!!!!!!!!!!!!
نمی دانم در این روش کدامین اصول کاربرد دارد
شاید روش تجزیه بهترین است
اما صداقت را چه کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهتر است آن را از زیر رادیکال خارج کنیم
تا شاید مسئله حل شده باشد
اگر حل نشد تجزیه می کنیم
دردوستی نگاه مثبت ِ اعتماد صددرصد
طوری که نگاه منفی
در مسئله جایز نیست
صداقت را بارساندن توان دو از رادیکال خارج می کنیم
اما هنوز تجزیه کامل نیست
در این مسئله شرط اساسی برای رفع ابهام
این است که دروغ را درسیاهی شب محو کنیم
تا همیشه محبت را برای خود داشته باشیم
ومجبور به حذف ان در مسئله نباشیم
این متن و دوره دبیرستان که ریاضی ۵ و پاس کردم نوشتم چند سال پیش اما هنوز مسئله مبهم است ۰