رز سیاه

واژه تنهایی واسه ام خیلی مبهم است

رز سیاه

واژه تنهایی واسه ام خیلی مبهم است

زنده بمان

« زنده بمان ! »

پسرک بودم ، چشنده ی عشقی کوچک ، که به مجنون گفتم « زنده بمان ! » به من گفت یا برام خواند ، مادربزرگم گمانم ، که مجنون مجرم به عشق را چطور شلاق می زدند و او آرام و بلند و با فریاد می گفت « لیلی ! » به من گفت  یا برام خواند ، مادربزرگم گمانم ، که لیلی چطور در آتش عشق مجنون می سوخت و به هر زخم شلاق مجنون زخمی بر او نقش می بست و او هم دور از او و در زندان خانه ی پدر و آرام و بلند و با فریاد فقط می گفت « مجنون!»

به من گفت یا برام خواند ، مادربزرگم گمانم ، که مجنون چطور آواره بیابان ها شد و زخم ها خورد و جان کنار پای معشوقش سپرد وقتی هنوز از اعماق جانش فریاد می زد « لیلی ! »

به من نگفت یا برام نخواند مادربزرگم که چطور شعله  آتش عشق لیلی را در نگاه پیر او دیدم تا یادم بیاید او هم برای خودش مجنونی داشته که این طور از قیس عامر توانسته بگوید . شاید همان روزها بود که برای اولین بار به مجنون گفتم « زنده بمان ! »

عشق های کودکی اغلب کوچکند


نظرات 3 + ارسال نظر
علی اکبر یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
ممنونکه سر زدی.
خوشحال شدم که گفتی کتابت چاپ شده خوب شوق وصال در چه رابطه ای؟
بگو از کجا میتونم تهیه کنم؟
منتظرم.
موفق باشی

علی اکبر جمعه 19 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:06 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
پس کجایییییی؟؟؟
منتظر به روز کردنت هستم.
هر جا هستی سلامت و موفق باشی

امیرحسین شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.amir1355.blogfa.com

زیبا بود مثل آمدنت و تلخ مثل رفتن بی خبرت...زیبا مثل تنهایت و تلخ مثل تنها گذاردنت.زیبا مثل خنده های تو و تلخ مثل گریه های تنهای من . زیبا مثل خاطراتت و تلخ مثل یاد آوری پایان غرور من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد