راستش نمیدانم اقرار به پشیمانی خودش پشیمانی میاورد یا نه...
اما بگذار آیینه وار اغرار کنم...
پشیمانم...
از تمام حس هایی که نثار این یخ بسته های سنگی کردم...
از تمام لبخند هایی که با تایید اهل دل به روترشی اهل عقل زدم
از تمام سادگی های بی جواب مانده ام...
از تمام نیمه های پر لیوان ها که دیدم...
سخت...
پشیمانم...!
پشیمان میشوم شاید...!
از اینکه ماندم و رفتی...
پشیمان میشوی روزی...
از اینکه رفتم و ماندی...!
پشیمانم...
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیار
ویک دریچه که از ِآن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
فروغ فرخزاد
سلام بهونه قشنگ من واسه زندگی آره منم دیوونه همیشگی
چه توان کرد دگر
با دلی پر احساس با دلی غم پرور
با دلی غم پرور
کاش می شد دلی از آهن ساخت
کاش می شد همه غم ها را تو سردابه بی رنگیها زندان کرد
وبه پروانه خوشرنگ امید لحظه ای فرصت پروازو پریدن داد
کاش می شد دلی از آهن ساخت
کاش می شد اما افسوسسسسسسسسسسسس
دلم برات تنگ شده بود این نامه را نوشت برات