رز سیاه

واژه تنهایی واسه ام خیلی مبهم است

رز سیاه

واژه تنهایی واسه ام خیلی مبهم است

کسی که هزار سال زیست!"

" کسی که هزار سال زیست!"

 دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.

 تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

 پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.

  داد زد و بد و بیراه گفت.

 خدا سکوت کرد

 . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت.

  خدا سکوت کرد.

  آسمان و زمین را به هم ریخت.

  خدا سکوت کرد.

 به پر و پای فرشته‌و انسان پیچید خدا سکوت کرد.

 کفر گفت و سجاده دور انداخت.

خدا سکوت کرد.

 دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد.

 خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

 لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ...

 خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است

  و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید. آنگاه سهم یک

  روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.

 او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید.

 اما می‌ترسید حرکت کند. می‌ترسید راه برود. می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد.

 قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟

  بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.

 آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید.

  زندگی را نوشید و زندگی را بویید. چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود،

  می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند ....

 او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ....

 اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید،

  کفشدوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید

  و به آنهایی که او را نمی‌شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند

  از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد.

 لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

 او در همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:

  " امروز او درگذشت. کسی که هزار سال زیسته بود!"

نظرات 4 + ارسال نظر
علی اکبر شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود.
خدا کنه ما هم از شر این روزهای تکراری خلاص بشیم.
راستی من به سایت فروشگاه کتاب رفتم و کتابی با عنوان شوق وصال پیدا کردم حالا به من بگید همین بود یا نه..
شوق وصال
پدیدآورنده: طیبه بختیاری، شهرام سعیدی مهر (ویراستار)
ناشر: جام جوان - 08 شهریور، 1385
درسته ؟
اگه همین کتابه که من اقدام کنم.
ممنون
موفق باشی

امید شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:53 ق.ظ http://whitrose.blogsky.com

سلام.
من رزسفیدم.
مطلب خوبیه.
موفق باشی

علی اکبر شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوب خدا رو شکر ..ولی من اقدام به خرید اینترنتی کردم ولی میگه که هنوز این کتاب به داخل فروشگاه نیامده و به هر دری زدم نتونستم اضافه کنم به سبد خریدم.
اگه میشه منو راهنمایی کن.
ممنون
موفق باشی

امیرحسین شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ http://www.amir1355.blogfa.com

زیبا بود مثل آمدنت و تلخ مثل رفتن بی خبرت...زیبا مثل تنهایت و تلخ مثل تنها گذاردنت.زیبا مثل خنده های تو و تلخ مثل گریه های تنهای من . زیبا مثل خاطراتت و تلخ مثل یاد آوری پایان غرور من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد